پیام فیلم
این فیلم در واقع انسان(جک) امروزی که سالهاست اسیر ذهن تحلیلگر شده و در ذهن زندگی میکند را به تصویر میکشد، انسانی که حضورش در لحظه توسط ذهن سلب شده باشد، در گمراهی کامل به سر میبرد و نمی تواند راه را از بیراهه تشخیص دهد.
سپس این انسان پیرمردی عجیب را پیدا میکند و این پیرمرد تبدیل به راهنمایی در زندگی او میشود و به خواستهی خودش آموزش های پیرمرد را دریافت کرده و اقدام و عمل هایی که پیرمرد از او درخواست میکند را انجام میدهد.
اما پس از مدتی جک از تمرین ها خسته میشود، زیرا ذهن تحلیلگر جک دائما در حال تحلیل و بررسی اقدام و عمل هایی میباشد که پیرمرد از او درخواست کرده است و چون ذهن او به دنبال تفسیر و معنی کردن تمرین ها میباشد، جلوی ادامه دادن و به تکامل رسیدن جک را می گیرد و جک پیرمرد را ترک میکند. (هرچند که تمام ماجرا حتی ترک کردن پیرمرد توسط جک بخشی از روند حضور در لحظه و تکامل است)
اما پس از اینکه جک تصادف می کند تمام آرزوهایش بر باد می رود زیرا آرزو ها توسط ذهن تحلیلگر جک زایش شده بود و راه رسیدن به آن توسط جک ذهن پیش بینی شده بود.
این به معناست که ذهن قادر به پیش بینی نیست و پیش بینی ها و برنامه ریزی های ما برای رسیدن به خواسته هامون توسط ذهن انجام میپذیرد و این باعث می شود ما همواره حال ناخوشی را تجربه کنیم زیرا قضاوت ها و پیش بینی های ما از آینده دائما به خطا میخورد و دائما حال ما را دگرگون میکند.
و سر انجام پس از تصادف جک که ذهن تحلیلگرش او را هرگز در جایگاهی که به آرزوهایش رسیده باشد نمیدید ، سر انجام در لحظه حضور یافت و برخلاف تصوّر خودش و جامعه ی تحلیلگر موفق به قهرمانی شد.
تمام این داستان اثبات می کند که ما چقدر اسیر تحلیلات و تفسیرات ذهن هستیم و این تحلیلات و تفسیرات یا بیش از حد خوش بین هستن و با اتفاقات غیر قابل پیش بینی باعث نا امیدی ما میشوند و آرزوهایمان را بر باد میدهند و یا بیش از حد بد بین هستند و ما را از رسیدن به اهدافمان منصرف میکنند.
اما اگر ما از فکر کردن و تحلیل کردن دست بکشیم و فقط انجام دهیم و گذشته را رها کنیم و آینده را پیش بینی نکنیم، ناگهان چشمانمان بر روی حقیقتی عظیم و یا دنیایی از امکان ها باز میشود که غیر قابل تحلیل هستند.
شما هم میتوانید نگرش خودتان را ثبت کنید.